میدانید دروغ و تهمت چرا بد است؟ چرا اَخ است؟
ما یکی را در مجموعه داشتیم که فوق العاده علاقه مند به مباحث فکری بود. از عرفان و بحث رابطه ی بین انسان و خدا گرفته تا بحثهای فیزیکی خم زمان و فضا(اسمش را درست نمیدانم! چنین چیزی میبایست باشد). باید کار مجموعه ای کرده باشید تا بدانید چقدر همه چیز به هم مربوط است. یک جا که لنگ بزند، زمین و زمانِ مجموعه لنگ خواهد زد. این بنی بشر داستان ما هم از آن بچه های با تقوا بود. از آنهایی که همت وار چشمان سیاهشان برق خاصی میزند. چهره ی دوست داشتنی ای دارد. حرفهای تو دل برویی میزند. از همین ها که آدم دوست دارد با او باشد و اوست که راه شهدا را ادامه میدهد.
تا اینکه هفت ماه قبل، کمتر یا بیشتر، صدایش درآمد که بارها به بقیه تهمت زده. احدی را سالم نگذاشته. عموما محکوم شده بودند به رابطه داشتن های آنچنانی. دروغ پشت دروغ. دو به هم زنی. زیرآب این را پیش آن زدن و بالعکس. که چه بشود؟ که بتواند دمی بیشتر با آنان که دوست دارد باشد و بزرگتر های مجموعه او را از این کار منع کرده بودند. پس شروع کرده بود به همه تهمت زده بود.
فرض کنید آدمی را که همیشه به راستگویی میشناختید بیاید و بگوید فلانی رابطه ی آنچنانی داشته. چه میکنید؟ او بارها این کار را کرد. و چه شد؟ یکی یکی اسطوره های اخلاق را از اخلاق ساقط کرد. کار به جایی رسید که یکی از شدت تهمتی که به او زده شده بود راهی بیمارستان شد.
چقدر طول کشید تا همه ی کسانی که باید در جریان کارهای او قرار بگیرند، قرار گرفتند خدا میداند. چند نفر این وسط پیر شدند خدا میداند. چند نفر آبرویشان ریخت خدا میداند. چند نفر با او به گناه کشیده شدند، خدا میداند.
حالا فهمیدید چرا دروغ و تهمت و غیبت اخ است؟ از این اراجیف بافی ها خوشم نمی آید. همان سبکی قدیمی و دلی بهتر است. خدا گفته رد غیبت کن، پس توی بیشعور هم باید رد غیبت کنی. نباید اشاعه گر تهمت باشی. نباید دروغ بگویی. احمق. خاک بر سر. آبروی کسی را نبر.

نمیدانم این داستان از کجا در ذهنم است، اما هست. گفتند که به آیت الله کاشانی انگلیس ها تهمت زدند که ختنه نشده! تهمتی که هیچ کارش هم نمیشود کرد. تا این که مرد غسال آیت الله آمد دم در سفارت انگلستان و گفت چرا دروغ گفتید؟ گفتند ببخشید اشتباه شد!!

چند ماه قبل اینچنین حرفهایی را زدم. آن بار از علل انحراف و زمین خوردن های ناگهانی خوب ها گفتم و از خدا خواستم... . چشمان سیاه درخشان مگر همان چیزی نیست که برایش عده ای تلاش میکنند و عده ای میستایندش؟ همان ها که شهید همت داشت. پسرک داستان ما هم از آن چشمها داشت. دنبال علم آموزی هم بود. اما چه شد؟
گاهی با خودم فکر میکنم گور پدر هر چه گاو باسواد است. وقتی آخرش تباهی است چرا زیر پرچم دیگر بروم؟ از کجا معلوم زیر آن یکی پرچم که بقیه سینه میزنند چیز خوبی باشد؟ مگر بارها برایم ثابت نشده همینجا همه چیز هست؟ چرا آن طرف بروم؟

امشب که دوباره پسرک را دیدم، امشب که دوباره مطمئن شدم در حال موش دواندن است که بگوید وقتی همه ناسالمند، چرا من باید از مجموعه بیرون بروم، امشب... دوباره حالم خراب شد. همین امشب
از غیبت ها، تهمت ها، آبرو ریزی ها... . حال خراب میفهمید یعنی چه؟ سر و ته نداشتن این حرفها یعنی حال خراب. یعنی ترس از عاقبت به شری. یعنی ترس از اینکه نکند شهید نشوم، ترس از بهم ریختن یک جای خوب. یعنی درد
آن هم شبی که باید از قاسم مینوشتم. شبی را که خراب کرد آخرش را.


+پر تهمتهایش هنوز به ما نگرفته الحمدلله(؟)

++ چه کنم؟ نفرین یا دعا؟
ریشه اش باید کنده شود. ریشه ی کارهایش و تا وقتی که خودش اصرار بر کارهایش دارد، یعنی باید ریشه ی خودش کنده شود.